مرتضی فرشتست...
تویه یه روز تابستونی گرم
توی سال 63 تویه ماهه مرداد یه فرشته از طرف خدا مامور شد تا به زمین بیاد .
اون ماموریت داشت مردم رو عاشق خودش و مهربونیاش کنه.
عاشق صبر و امیدش ،عاشق کارای خاصش و...
فرشته کم کم بزرگ شد و بزرگ شد و بزرگ شد
تا به سن28 سالگی رسید.
فرشته اونقدر محبوب و مشهور شد که همه دوسش داشت تویه قلب همه جا باز کرده بود .
ولی از اونجا که هیچ وقت ماه پشت ابر نمی مونه همه فهمیدن اون یه فرشته هست و از پیش خدا اومده .
وقتی راز شو همه فهمیدن خدا دیگه دوست نداشت فرشتش روی زمین بمونه چون زمین جای فرشته ها نیست.
فرشته ها جاشون پیش خداست .
خدا هیچ بهونه ای واسه بردن دوباره ی اون پیش خودش نداشت به خاطر همین مجبور شد با گذاشتن یه بهونه توی جونش، اونو ببره پیش خودش.
وقتی فرشته فهمید وقتش واسه موندن روی زمین تموم شده
خیلی ناراحت شد غصه خورد چون دوست داشت بیشتر کنار خانوادش و مردمی که دوسش دارن بمونه ،
ولی از ا ونجا که فرشته ها خدا رو خیلی دوست دارن
گفت: (باشه خدا میام پیشت ولی یکم بیشتر بهم مهلت بده تا با طرفدارام عشق بازی کنم براشون یادگاری های قشنگ بزارم )
خدا خیلی خیلی اون فرشته رو دوست داشت به خاطر همین دوسال بیشتر بهش مهلت داد تا پیش اونایی که دوستش دارن بمونه
ولی دیگه خدا دلش بیشتر از این طاقت نیاورد دلش براش تنگ شده بود ،
دوست داشت ببرتش پیش خودش تویه آسمونا
دیگه تاب نیاورد خدا از دوری به خاطر همین
توی یه صبح پاییزی
(8 صبح ،23 ابان ،1393 )
مرتضی رو از ما گرفت و برد پیش خودش تویه آسمونا .
{درسته که دیگه اون فرشته پیش ما نیست ولی یادش همیشه با ماست نویه قلبمونه
برایه همیشه }
توی سال 63 تویه ماهه مرداد یه فرشته از طرف خدا مامور شد تا به زمین بیاد .
اون ماموریت داشت مردم رو عاشق خودش و مهربونیاش کنه.
عاشق صبر و امیدش ،عاشق کارای خاصش و...
فرشته کم کم بزرگ شد و بزرگ شد و بزرگ شد
تا به سن28 سالگی رسید.
فرشته اونقدر محبوب و مشهور شد که همه دوسش داشت تویه قلب همه جا باز کرده بود .
ولی از اونجا که هیچ وقت ماه پشت ابر نمی مونه همه فهمیدن اون یه فرشته هست و از پیش خدا اومده .
وقتی راز شو همه فهمیدن خدا دیگه دوست نداشت فرشتش روی زمین بمونه چون زمین جای فرشته ها نیست.
فرشته ها جاشون پیش خداست .
خدا هیچ بهونه ای واسه بردن دوباره ی اون پیش خودش نداشت به خاطر همین مجبور شد با گذاشتن یه بهونه توی جونش، اونو ببره پیش خودش.
وقتی فرشته فهمید وقتش واسه موندن روی زمین تموم شده
خیلی ناراحت شد غصه خورد چون دوست داشت بیشتر کنار خانوادش و مردمی که دوسش دارن بمونه ،
ولی از ا ونجا که فرشته ها خدا رو خیلی دوست دارن
گفت: (باشه خدا میام پیشت ولی یکم بیشتر بهم مهلت بده تا با طرفدارام عشق بازی کنم براشون یادگاری های قشنگ بزارم )
خدا خیلی خیلی اون فرشته رو دوست داشت به خاطر همین دوسال بیشتر بهش مهلت داد تا پیش اونایی که دوستش دارن بمونه
ولی دیگه خدا دلش بیشتر از این طاقت نیاورد دلش براش تنگ شده بود ،
دوست داشت ببرتش پیش خودش تویه آسمونا
دیگه تاب نیاورد خدا از دوری به خاطر همین
توی یه صبح پاییزی
(8 صبح ،23 ابان ،1393 )
مرتضی رو از ما گرفت و برد پیش خودش تویه آسمونا .
{درسته که دیگه اون فرشته پیش ما نیست ولی یادش همیشه با ماست نویه قلبمونه


منبع : www.khas-pashaee.ir
[ یادداشت ثابت - دوشنبه 93/11/21 ] [ 1:19 عصر ] [ زهرا خانم ]